لذت عشق تو را جز عاشق محزون، نداند


رنج لذت‏بخش هجران را بجز مجنون، نداند

تا نگشتی کوهکن، شیرینی هجران ندانی


ناز پرورده، ره آورد دل پر خون نداند

خسرو از شیرینی شیرین، نیابد رنگ و بویی


تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بیرون نداند

یوسفی باید که در دام زلیخا، دل نبازد


ورنه خورشید و کواکب در برش مفتون نداند

غرق دریا جز خروش موج بی پایان، نبیند


بادیه پیمای عشقت ساحل و هامون نداند

جلوه دلدار را آغاز و انجامی نباشد


عشق بی پایان ما جز آن چرا و چون، نداند